loading...
عشق تنها
لایو بازدید : 2 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

شهیدی که به درخواست مادرش در قبر چشمانش را باز کرد شهیدی که به درخواست مادرش در قبر چشمانش را باز کرد . شهید حاج علی اکبر صادقی که پیک لشکر ۲۷ محمد رسول ال... بود . مادر شهید چنین می گوید هنگامی که فرزندم را درقبر گذاشتند او را به علی اکبر امام حسین (ع ) قسم دادم و گفتم پسرم چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم . آنگاه چشمانش را باز کرد . علی اکبر صادقی ولادت:1341/1/14 سمت:پیک لشکر 27 محمد رسول الله(ص) شهادت:1376/3/9چند تا خاطره از شهید صادقی:علی اکبر و تویوتا با حاج اکبر رفتیم منطقه.یک تویوتای صفر دادن به من که روزی دو سه بار می رفتم خط و بر می گشتم.یکبار توی راه حاج اکبر و دیدم.یک سر بالایی بود.تویوتا را گذاشتم پایین و پیاده رفتم بالا.بعد از حال و احوال کردن گفت:با چی اومدی؟گفتم:با ماشین!گفت:چرا نیاوردیش بالا؟گفتم:خراب میشه!یک تویوتای کالسکه ای پشت چادر داشت،نشونم داد و گفت:این ماشینه نه ماشین تو.گفتم:این ماشین به درد نمیخوره.ماشین من حرف نداره............... گذشت تا روزی که مجروح شد و من برای عیادت او به بیمارستان رفتم،تا دیدمش گفتم:دیدی ماشینت به درد نمیخوره!چیکارت کرد!بهت وفا نکرد.در زمان شاه یکبار علی اکبر را به جرم مبارزه علیه رژیم گرفتند.وقتی رفتند کلانتری یکی از پاسبانها سیلی محکمی به او زد.گذشت تا اینکه بعد از انقلاب همان کلانتری به دست ما افتاد.یکبار وقتی حاج اکبر رفته بود تا به پاسبانهایی که زندانی بودند غذا بدهد،همان پاسبانی را که به او سیلی زده بود را دید و به رییس کلانتری گفت:من می خواهم سیلی زده شده را بزنم.خلاصه بعد از کلی بالا و پایین شدن،قبول کردند که این کار را انجام بدهند.پاسبان را آوردند.حاج اکبر دستش را بالا برد که بزند تو گوش پاسبان. ناگهان گفت:((آقای پاسبان!در عفو لذتی است که در انتقام نیست. ))و از سیلی زدن صرفنظر کرد.چشمان علی اکبر روز تشیع جنازه رفتم داخل قبر.هیچ کس دیگری نبود،سرم را بردم نزیک صورت او،گفتم:خدایا،شنیده ام که حضرت علی اکبر(ع) امام حسین(ع) داماد بوده و یا در روایتی نیز آمده که حضرت علی اکبر(ع) فرزند هم داشته است. بهر حال خداوند را قسم دادم به حضرت علی اکبر(ع) جوان امام حسین(ع) گفتم: خدایا!چشما ن علی اکبر من در شب دامادی اش خیلی زیبا بود.دوست دارم آن چشمان را یکبار دیگر برای آخرین بار ببینم.در همین حال و هوا بودم که ناگهان دیدم فضای داخل قبر روشن و نورانی شد،آنجا دقیقا آیینه کاری شده بود............. و چشمان علی اکبر من باز شد با همان زیبایی که در شب دامادی بود.در حال خودم نبودم خدا را شکر کردم که آخرین خواسته ام را بر آورده کرد.آرام از داخل قبر بیرون آمدم،بدون اینکه به کسی حرفی زده باشم،به داخل یک گوشه ای رفتم،هیچکس نفهمید داخل قبر چه اتفاقی افتاد.این عکسهایی هم که گرفته شده،بعد از بیرون آمدن من بوده که چشمان علی اکبرم در حال بسته شدن بود.این ماجرا را تا چند سال پیش هم کسی نمی دانست.

شهيد علي اكبر صادقي



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 67
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 49
  • بازدید ماه : 91
  • بازدید سال : 95
  • بازدید کلی : 828